-
یه دعای قشنگ«از شکیبا»
شنبه 16 بهمنماه سال 1389 07:20
نگاهت تا آبی ترین افق دور دست جاری بود .. و دستهایت پر از نیایش وعشق وقتی در قنوت رازهای نگفته ات می خواندی: ربنا اننا افرق علینا صبرا وثبت اقدامنا وانصرنا ..... و چه زیبا بود جاری اشکهایت وقتی از عاشقانه هایت با سکوت دل پر فریادت حرف می زدی . از خاطرات کوچه به کوچه سنگرهای عشق...و از خاکریزه های دوکوهه و دهلران...
-
آه مدینه
چهارشنبه 13 بهمنماه سال 1389 13:43
یا رسول الله! چه خوب اجابت کردند "الا الموده فی القربایت را" و چه عادلانه مزد رسالتت را دادند... از امروز دامن خوشی از مدینه جمع شد و داغ ها بر دل اهل بیتت نشاندند... دیگر مدینه مرطوب است تا ابدیت , از اشک های دختری که هیچ وقت تمام نشد تا به زمره ی بکایین پیوست... طولی نکشید که صدای بسته شدن دستان علی به گوش...
-
خاطره ای از بابای شهیدم
جمعه 8 بهمنماه سال 1389 12:39
ای رفته تا فراسوی افق ازین دیار برخیز من به نقطه ی پایان رسیده ام ...کاغذای چرک نویس رو زیر و رو میکردم تا از بین نوشته هام مطلبی رو برای پست جدید انتخاب کنم. حوصله ی فکرکردن نداشتم ،از طرفی هم باید مطلب به دلم مینشست. ...اما به درخواست خواهر عزیزم صبرا جان خاطره ای از بابا مینویسم. ...از اونجایی که موقع شهادت بابا یه...
-
مسافر جنوب
پنجشنبه 30 دیماه سال 1389 15:48
رشته ای بر گردنم افکنده دوست می کشد هر جا که خاطرخواه اوست ... وقتی نزدیک بهمن و اسفند می شویم، در دلم غوغایی می شود، دوباره خاطرات زنده می شوند ،انگار لحظه ی موعود رسیده، ..ودوباره دلم هوایی می شود، هوایی شلمچه و آن غروب غمبارش... انگار همین دیروز بود، دو سال پیش ، که مسافر جنوب شدم. از لحظه ای که نگاهم به اطلاعیه ی...
-
دل نوشته های من برای تو....{ از : شکیبا }
شنبه 25 دیماه سال 1389 12:19
... عمه از بابا می گوید برایم: ...... دلم در هوای یادتو چه بی صبرانه می گرید. می خواهم برایت حرف بزنم ...سارای کوچک سالهای بی قراری وانتظار ... هربار گفتی برایم ازبابا بگو وهر بار برایت از بابا گفتم وتو دوباره در تکرار دوباره گفتنش بی تاب تر از گذشته به دنبال نشانی از بابا شکسته های دلم را دوباره شکستی... کاش می شد...
-
غروب پنجشنبه
پنجشنبه 23 دیماه سال 1389 17:49
... غروب پنج شنبه که می اید غم قریب و مأنوسی روی دلم سنگینی میکند، دوباره پنج شنبه...ودوباره صدای گامهای خاطره، خاطره ی پنج شنبه....و روزهای با تو بودن و.... در اندیشه های دور ذهنم غوغایی میشود، نمیدانم به کدام سوی خیالم بروم؟ در هر سو چیزی خودنمایی می کند یک سو لبخندهایت و...سوی دیگر صدای دلنشینت که مرا میخواند......
-
یادی از لاله های پرپر عملیات کربلای۵
پنجشنبه 23 دیماه سال 1389 12:12
... داشتم درس میخوندم که متوجه پیام یکی از دوستان شدم، یادی کرده بود از لاله های پرپر عملیات کربلای۵ «...رمز یا فاطمة الزهرای عملیات، از بیسیم اعلام شد، بچه های گردان تخریب دارن معبر میزنن، آروم باید توی تاریکی به صورت قشنگ بچه ها نگاه کرد، چون ممکنه دیگه تا ابد نبینمیشون... خوش به سعادتشون، افسوس و صد افسوس ماندن...
-
اغاز روایت
سهشنبه 21 دیماه سال 1389 17:45
... و دوباره تداعی شد سالهای پر از خاطره و عشق ... سلام بابا روزهایی که تو بودی وعشق بود و نگاهت که پر از معنویت و عرفان؛ سالهای دور را می گویم... صدای خنده هایت هنوز هم یادآور زخم های پنهان درون توست... روزهایی که چه زود آمدند و پشت ثانیه ها را شکستند و ناگهان از پی هم گذشتند... رفتند و تو رفتی... و چرا به بغض مانده...
-
اغاز روایت
دوشنبه 20 دیماه سال 1389 16:08
...و کلام شهدا اینست «یا لیت قومی یعلمون بما غفر لی و جعلنی من المکرمین» یا حق