-
4 اسفند
یکشنبه 4 اسفندماه سال 1392 20:01
این زندگی قشنـــــــگ من مال شما ایام سپیـــــــــــــد رنگ من مال شما بابای همیشه خوبــــــــ من را بدهید این سهمیه های جنگ من مال شما پدر جان! سخت می شود از تو نوشتن وقتی قراری نیست، قرار بر قرار بود نه بر بی قراری... و شهادت را نه در جنگ، در مبارزه می دهند. ما هنوز شهادت بی درد می طلبیم، غافل که شهادت را جز به اهل...
-
کودکانه هایم
سهشنبه 29 مردادماه سال 1392 21:00
اسمش را می گذارم «دلتنگی های کودکانه»! می دانی چرا؟ آخر پر است از «خواهش»، «حسرت»، «اشتیاق» و ... امروز نسیم آمده بود تا مسافرم را به مقصد برساند. نسیم آمد و مسافرم را نشاند روی بال های بی رنگش و رفت و شد کبوتر نامه رسانم... انتهای نگاهم پر بود از آسمان، آسمانی که میهمانانش همه ابر بودند ابرهایی که از همه جا آمده...
-
زمستان هجدهم
جمعه 4 اسفندماه سال 1391 01:31
دوباره زمستان از کوچه های فصل سر رسید. باز هم آمد گرچه آمدنش نوید بخش نیست. زمستان...برف...خون... بابا... تکرار هر زمستان شمعی می شود بر شمع های سوخته ی دلم. زمستان هجدهم... شمع هجدهم... و من هر چه می گردم توی کوچه های زمستان، گمشده ام را نمی یابم. چشم دوخته ام به شمع های روشن، چشم دوخته ام به انتها، و چشم دوخته ام به...
-
نذر امامزاده
جمعه 24 آذرماه سال 1391 20:34
بعد از عید دوباره بوی درس و مشق و بازی های کودکانه می پیچید. ما بودیم و یک دنیا اشتیاق مدرسه رفتن... معلم می آمد و منتظر نوشته های ما بود، همان انشاهایی که موضوعش را قبل عید گوشزد کرده بود! «عید را چگونه گذراندید؟!». هر کس چیزی نوشته بود . هر جا را که بیشتر خوشش امده ، روی کاغذ آورده بود... حالا معلم آمده و ما باید...
-
شاید، تحصیل، تعطیل!!!
سهشنبه 21 شهریورماه سال 1391 19:26
گاهی وقتها، توی شلوغی ها که گم میشوم یادم میرود تو نیستی... درست مثل همین امروز وقتی چشم هایم را روی هم گذاشتم ناخودآگاه بر زبانم جاری گشتی، وقتی چشم هایم می خواست شلوغی ها را نبیند تو را دید، و زبانم چرخید و قربان صدقه ات رفت بابای مهربانم. امروز حسودی کردم به رفتنت و غمگین گشتم از ماندنم. آن روز ها که گذشت روزهای...
-
بأیّ ذنبٍ قتلت؟؟؟
پنجشنبه 5 مردادماه سال 1391 16:30
وقتی نقشه ی جهان را باز می کنی٬ فرانسه٬ دبی٬ ترکیه و... کشورهای چشم آبی رنگ دیگری دارند! شاید مثل ساکنانشان طلایی باشند! این را می شود از برق چشم های آدم ها فهمید. کمی افق نگاهت را تغییر بده٬ قدری آن طرف تر از چشم آبی ها و مو طلایی ها یک جایی مثل شرق تر های کشورت! وقتی مدل های روز لباس شب و مدل ها ی جدید دکوراسیون...
-
تولد بابا
شنبه 17 تیرماه سال 1391 19:38
داشت یادم می رفت! تقویم را که باز کردم ... یادم آورد... شاخه گل و هدیه طلبت باشد... می گذارمشان روی همان گل های خشکیده و هدیه های باز نشده... وصیت می کنم وقتی آمدم بگذارندشان توی یک قبر و ... ... بابا! تولدت مبارک
-
یک فصل فرصت
جمعه 2 تیرماه سال 1391 01:42
یک حس خوب٬ یک نفس راحت از جنس یک تعطیلی طولانی٬ به طولانی یک ترم تابستان٬ یک تابستان پر از جدایی٬ جدایی از گریز های صدرایی استاد٬ و صلوات هایی که نثار ملاصدرا می کردیم هر روز صبح٬ و به حتم که علامه شاگرد استاد ندیده ی اوست٬ شاگردی که پر از علم بود٬ و علمی که نور بود٬ و این فراز که به رقص در می آید توی ذهنم «العلمُ...
-
کمی دیر رسیدم!
پنجشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1391 10:26
سلام با شرمندگی زیاد!!! نمی دانم چطور شمارش روزها میان انگشتانم گم شد؟! نه این که یادت نباشم نه! از همان روز که خیلی دلم هوایت را کرد تصمیم گرفتم که روز عروجت را قلم بزنم. سفره ات را جمع نکن کمی دیر رسیدم فقط! البته زیاد هم بد نیست شاید حالا بیشتر وقت داشته باشی پای دلم بنشینی و بشنوی.حالا من می گویم و تو فقط می شنوی...
-
به بهانه ی چهار اسفند
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1390 08:23
هر تکرار امروزی،هر چهارم اسفندی به سان تکه ای از آینه ای شکسته است.وقتی تمام تکه ها هم اغوش هم شدند،نشان روزیست که همیشه انتظارش را می کشم. فقط دعا کن برایم، برای تکه های اینه، برای ان روز. بابا! بیا مرور کنیم آن روز را بیا مرور کنیم نگاه هایمان را و چشمهایمان را که دوخته شده بود به هم. نمی دانم کدام جذبه نگاهت را...
-
عهد
چهارشنبه 28 دیماه سال 1390 19:26
سرت که خلوت می شود ٬فرصت که به برنامه های روزانه ات اضافه میشود٬ دلت می خواهد زمین و زمان را زیر و رو کنی٬ یک کار خاص انجام دهی! انگار که از زندان رها شده باشی! یک فرجه بین امتحانات و ترم جدید یعنی یک نفس راحت ! شاید اینقدر خسته ای که دلت می خواهد همه ی شب ها را بیدار بمانی و روزها را بخوابی وتلافی کنی کتاب بدست گرفتن...
-
مادر رفت...
پنجشنبه 24 آذرماه سال 1390 00:51
می دانم که بودی و دیدی ... کنارم... نشسته بودی به نظاره،شاید هم برای تبریک آمده بودی. نوبت به اتاق رسید، همان اتاق کنج خانه،همان جا که وقتی دلم هوایت را می کرد آنجا می شد مأمن دل تنگی هایم. کیف لباس ها را برداشتم،کمدت را باز کردم و مشامم پر شد از عطرشان... . دو سالش بود که تو دیگر نیامدی . آن موقع ها وقتی از راه می...
-
شوق پرواز
شنبه 5 آذرماه سال 1390 15:32
و باز محرم... از همین حالا بوی اطعمه ی نذوراتی برای بعضی بیشتر به مشام می رسد و رفتن توی خیابان ها و هیات های عزاداری را نظاره کردن، چشم چرخاندن و آدم های تازه کشف کردن ، روضه و مسجد را بهانه کردن برای همه ی بدقولی هایشان "و تقصیر را چه آسان از سر خود رها می کنند!" وه که چه معرفتی دارند بعضی ها! اینها فقط...
-
بابا!روزت مبارک...
پنجشنبه 26 خردادماه سال 1390 03:18
واژه واژه را کنار هم میچینم، اما واژه ها هم کم آورده اند . باید جمله ها رسول باشند اما نمی دانم چرا جمله ها سکوت کرده اند ؟! صفحه ام سیاه شد از جمله های ساکت پر واژه ، دفترم سنگین شد از صفحه های سیاه...! مادر! نمی توانم بنگارمت! همه چیز برای نگاشتنت کم آورده است، جز دل! باید دلم را قلم کنم ، مسافر چشمانم را مرکب، و بر...
-
هجرت خونین
جمعه 13 خردادماه سال 1390 17:05
زودتر از همیشه از خانه میزنی بیرون ، می خواهی کارهایت جلو بیفتد ، خریدت را انجام بدهی و به کلاست برسی. شاید نمی دانی یا فراموش کرده ای مغازه ای که تو با آن کار داری سوپری یا کله پزی نیست که اول صبح باز باشد!!! به درب بسته می خوری! کمی منتظر می مانی تا شاید باز شود، اما نه انگار فایده ندارد . از فروشنده ی کناری سوال می...
-
شقایق زخمی
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1390 13:13
قاصدک آمدنت را خبر آورد. نسیم عطر جان فزایت را در کوچه پیچاند. و من مشتاقانه بال گشودم تا دلتنگی ها و بی تابی های گاه و بی گاهم را که مکانی برای گستردنشان در این دیار غریب نیافته بودم کنار تو پهن کنم ... مائده ای از درد ... آخر سرای یار اندکی دور است و مجال دیدار شاید زود نیاید . و در زمان های بی قراری تنها روحم مسافر...
-
اعوذ بک یا فاطمه
پنجشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1390 16:07
ایستادم به سر پنجه ی پا اما حیف، دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خورد... کاغذی سفید با قلمی مهیا ، می خواهم بنویسم از خورشیدی که بی هیچ بهانه ای نور افشانی می کند جسم های تاریکمان را. از او که لیله القدر نامش داده اند ، از لیس کمثله شئ... قلم نیز به قوت نام او می ایستد ، مثل پاهای علی که همین روزها راه اندک مسجد تا...
-
تا به کی رنج پیاپی؟؟؟
دوشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1390 13:32
آقاجان! تو را چه شده که این گونه آن ودیعه ی الهی را به رخمان کشیدی؟ و ما را چه شده که ولی مان را به شکوه در آورده ایم؟ « اهل کوفه نیستیم » شعارمان شده ، اما نمی دانم چرا اهل کوفه شده ایم؟! جانمان به لب رسید وقتی آن روز مولا و مقتدایت را شاهد و ناظر گرفتی و امروز... انگار بعضی فراموش کرده اند که پشتوانه ی بودنشان...
-
سیدطه،عارفی از آسمان
سهشنبه 30 فروردینماه سال 1390 23:10
آفتاب شهرمان غروب کرد ، پدری مهربان را از کف دادیم ... چقدر فراقت سخت است ... هنوز هم وقتی شب های قدر می آید صدای «العفو،العفوت...»در جانم زمزمه می شود. به اشتیاق شنیدنش بی اختیار خودم را می رسانم به مصلایت ، همان مسجدی که شاهد و ناظر حضور پاکت بود ... و از رازهای نگفته ات با خبر . قدر آنجا صفای دیگری دارد چرا که عجین...
-
فاطمیه
شنبه 27 فروردینماه سال 1390 18:59
تنها فاطمه است که در حجره ای کوچک و محقر انسان هایی تربیت کرد که نورشان از بسیط خاک، تا آنسوی ملکوت اعلی می درخشد. سلام و صلوات خداوند بر این حجره ی محقر که جلوه گاه نور عظمت الهی و پرورش گاه زبدگان اولاد آدم است. فاطمه جان! از خلقت تو تمام زن های عالم آبرو یافتند، و از تو برایمان تسبیحی به یادگار ماند که پس از هر...
-
در این واپسین...
یکشنبه 29 اسفندماه سال 1389 20:27
در این واپسین ،اهل اینجا دارند لحظه شماری می کنند برای رسیدن عید... رسیدن بهار ... ساعاتی بیش نمانده برای رسیدن به مقصودشان و من می شمارم لحظه های ناتمام را... لحظه های بی شمار مانده ی وصال را ... و هجران را پس میزنم ... فقط گام های سبز توست که دلم را بر بستر خاطره های سبز می کشاند، اتفاق سبز بهار در خیال من به زردی...
-
تسلیت...
سهشنبه 24 اسفندماه سال 1389 21:48
یا فاطمة اشفعی لنا فی الجنه.... سالروز شهادت بانوی آب و آفتاب تسلیت....
-
سوری که ناسور می شود!!!
یکشنبه 22 اسفندماه سال 1389 01:26
فریادم را در لا به لای سکوتم بخوانید. رقصم را دست در دست سرنوشت با سازتان ببینید.دهانم را مهر کرده ام تا هر چه دلتان می خواهد بگویید.همه جا سکوت نشانه ی رضایت نیست.در پس این خاموشی شعله ای نهفته ام ...و حالا این شعله ها فوران کرده اند و دست برده اند بر شکوه نامه! چهار شنبه یا چارشنبه ،تفاوتی ندارد چه بخوانیدم.من هم یک...
-
غبار بی دردی...
دوشنبه 16 اسفندماه سال 1389 06:46
ای رفته تا فراسوی افق ازین دیار بازگرد من به نقطه ی پایان رسیده ام.... ... قدری هم به ما دل خوش نشان بده،خوش انصاف! ذره ای هم به فکر خاک باش. می دانم که در افلاک منزل داری ،اما به رسم میهمانی هم که شده از محله ی ما عبور کن. می گویند هستی،زنده ای! اما...؟! اما می دانی چه شده؟! چشم دلمان کور شده ،پرده ی گوشهایمان پاره...
-
خواب بال
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 18:57
... شب ها از پس هم می گذرند،چون باد و ما باز در خیال پرواز سر بر بالش پر داریم! بالش پر شده است توهم پروازمان! آرزوهایمان خواب بال است که خواب چشمانمان را می رباید. چنان عمیق در چاه بی منتهای آمال خفته ایم که نه بانگ «حی علی الفلاح» اذان را می شنویم و نه طنین «جاهدوا..»را و ناگاه به کابوسی شوم از خواب می پریم!...
-
من شانزده ساله ام.....
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 20:44
.... می خواهم دوباره مرور کنم سایه ی نبودنت را،سایه ای که وقتی رفتی روی سرم خراب شد و من دیگر افتاب را ندیدم . افتاب من در خاک شد و زندگیم پر شد از ظلمت شب. باباجان ! مرا یادت هست؟؟؟ می خواهم دوباره از روز رفتنت عبور کنم، گذر از پس کوچه های یاد تو لذت بخش است و کوچه های بی عطر تو صفایی ندارد . امروز من، خالی از حضور...
-
نامت ترانه ی هفت اسمان است یا محمد(صلی اله علیه واله)
یکشنبه 1 اسفندماه سال 1389 17:30
نامت ترانه ی هفت اسمان است یا «محمد» روزها و شب ها،این لحظه های شتابان،به سمت تپه های جاودانگی می گریزند و ناگزیر در ابدیت سیال زمان بی رنگ می شویم.وقتی فرجامین باد اشوبگر جهان بوزد،کدام تن از ما ،اری کداممان،از ثانیه های سوخته چیزی به یاد خواهیم اورد؟ پس هم اکنون بیا،ای تنهایی فرداهای بی بازگشت .بیا تا برای اوقات...
-
ایا نخواهی امد؟؟؟
پنجشنبه 28 بهمنماه سال 1389 12:52
دیشب خرمن جانم اتش گرفت، غم ریشه اش دوباره سبز شد به سبزی جلبک های دریایی وبه قامت سرو شبی پر از دلتنگی پر از بی تابی های من شب دیباچه ی راز من است دلم تنگ باران است می خواهم بازگردم به ایوان تا به باران نزدیکتر باشم و مهربانی را بیاموزم خیس و مهربانی را بیاموزم غمناک باید به رنگ ابی و بسیار ارام گریه کنم تنها. ایه ای...
-
بهانه...
شنبه 23 بهمنماه سال 1389 23:04
... نمی دانم در چه حالی و چگونه روزگار میگذرانی... دیدن تو کار چشم نیست... فاصله ها دیوارهای نا مرئیند که بین من و تو را سد کرده اند ... آن روز گفتی فاصله پل صراط است؟؟؟ راستش منظورت را نفهمیدم!!! شاید نمیخواستم حرفت را نصفه بگذاری میخواستم انچه در دل داری بگویی، شاید هم ان لحظه فکر کردم معنایش را فهمیده ام، ...و شاید...
-
فرازی از مناجات شعبانیه
سهشنبه 19 بهمنماه سال 1389 23:57
... الهی هب لی کمال الانقطاع الیک، و انر ابصار قلو بنا بضیاء نظرها الیک، حتی تخرق ابصار القلوب حجب النور، فتصل الی معدن العظمة، و تصیر ارواحنا معلقة بعز قدسک... به یاد شهید محسن حاج رضایی و.... تاریخ شهادت ۲۳بهمن ۶۴ عملیات والفجر۸